*****نمکدونی*****

· آبادانيه ميره خواستگاری،

پدر دختره مي‌پرسه: شغل ثابت دارى؟

آبادانيه ميگه: وُلِك كجاي كاري؟

امام جمعه تهران بعد از سي سال هنوز موقته، تو از من جنگ زده شغل ثابت ميخواى!

دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, :: 21:24 :: نويسنده : نمکدون

· یه تهرانیه و آبادانیه رو داشتن اعدام میگردن تهرانیه مثل بید میلرزید

آبادانیه با خونسردیه تمام نگاهی کرد به تهرانیه و

گفت: کاکامگه بار اولته!!؟

دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : نمکدون

ترکه داشته یکی رو بدجور میزده و هی داد میزده کمک کمک!

بهش میگن بابا تو که داری اینو می زنی، تو چرا کمک می‌خوای؟

میگه آخه این گفته اگه بلند شم لهت می کنم!

دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : نمکدون

یه آبادانیه با یه فرانسویه راه می رفتن،

فرانسویه می گه: ما ایفل رو 15 ماهه ساختیم، فلان جا رو 10 ماهه،

خلاصه، هی گفت و گفت

تا این که آبادانیه چشمش به برج آزادی افتاد،

یهو گفت: ای بابا، این که الان اینجا نبود!!!

دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : نمکدون

شنبه 25 آبان 1392برچسب:, :: 10:36 :: نويسنده : نمکدون

جمعه 24 آبان 1392برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : نمکدون

دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : نمکدون

یک روز تو ی جهنم شلوغ بوده و همه می زدند و می رقصیدند

یکی می پرسه چی شده؟

بهش میگن: پرونده ها گم شده ، پرونده ها گم شده!

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : نمکدون

یک ترکه ای داشته ازیک سربالای میرفته بالا.

ماشینش نمیکشه میگه یاحضرت داوودیک جعبه خرمانذرمیکنم که ازاین سربلایی برم بالا.

موقعی بالامیرسه میگه نذرروبیخیال.

وقتی میخوادبیادپایین ترمزش میبره.

دادمیزنه:یاامام رضابه دادم برس.که حضرت داوودداره بخاطریک جعبه خرماخون به پامیکنه.

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : نمکدون

یه خانمی 5قلو حامله بوده.

۹ماه میشه ولی بچه هاش به دنیا نمیان

میره دکتر و با نگرانی میگه اقای دکتر چرا من بچه هام به دنیا نمیان؟

دکتر سونوگرافی می کنه توی مانیتور می بینه که از 5تا4تاازبچه ها دخترهستند و۱نفر آنها پسر.

و پسره دستش رو گذاشته رو شکم مامان و

می گه :جون داداش اگه بزارم کسی لخت از اینجا بره بیرون!

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : نمکدون

ترکه شهردار می شه، صبح زود برای افتتاح پروژه ساختمانی می ره

عصر می شه…شب می شه…ولی خبری ازش نمی شه.

نصفه شب خاک آلود و خسته می ره خونه.

زنش می پرسه: کجا بودی تا این وقت شب؟

ترکه می گه: والله موقع کلنگ زدن، مردم تشویقم کردن،

منم یواش یواش بدنم گرم شد و زیر زمینش رو کندم!!!

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 13:20 :: نويسنده : نمکدون

گربه‌ای در کمین موشی نشسته بود. موش هم فهمیده بود و از لانه خارج نمی‌شد.

پس از چند لحظه، موش صدای موش دیگری را شنید که

می‌گفت: «بیا بیرون. گربه رفت.» موش از لانه بیرون آمد و گرفتار گربه شد.

گربه هم زیر لب گفت:

.

.

.

.

«این است فایده دانستن زبان خارجی!»

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 13:7 :: نويسنده : نمکدون

یه روز ۳ تا لاک پشت میرن سفر و با خودشون چند تا نوشابه هم ورمی دارن تا وقتی رسیدن بخورن. ۲۵ سال طول می کشه تا برسن. وقتی میرسن یادشون میفته که با خودشون استکان نبردن. یکیشون داوطلب میشه که بره استکانا رو بیاره ولی میگه باید قول بدین که تنهایی نخورین ها. دوستاشم قول میدن که نخورن. یه ۵۰ سالی می گذره دوستاش میگن بابا این نیومد بیا نوشابه ها رو بخوریم. تا درنوشابه رو باز می کنن یهو لاک پشته از لای سنگها میاد بیرون میگه نامردا! نگفتم اگه برم می خورین؟!

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : نمکدون

حیف نان و دوستش میرن اکس پارتی حیف نان هلکوپتری می ره،

دوستش با آرپی جی۷ می زنتش !!!

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : نمکدون

یه نفر دنبال جای پارک می گشت، هرچی بیشتر می گرده کمتر پیدا می کنه،

بالاخره به خدا می گه خدایا! اگر جای پارک پیدا کردم قول می دم نماز بخوانم،

قول می دم روزه بگیرم…

همین طور داشت قول می داد که یک دفعه یک جای پارک پیدا می کنه،

می گه: خدا جان! خیلی ممنون! شما لازم نیست زحمت بکشی، من خودم پیدا کردم.

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 9:51 :: نويسنده : نمکدون

حیف نان هی با خودش می گفت عجیبه، عجیبه!

ازش می پرسن چی عجیبه؟ میگه ??? هزار تا تماشاچی ?? تا بازیکن ? تا داور!!!

میگن خوب این کجاش عجیبه؟

میگه این عجیبه که گنجشکه همه رو ول کرده ری..ه رو من!!! 

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : نمکدون

یه غضنفر و یه آمریکاییه و یه انگلیسیه داشتن تو یه کنفرانس علمی در باره پیشرفتهای علمی کشورشون صحبت میکردن.

آمریکاییه میگه: ما یه موشک ساختیم که دقیقا وسط ماه فرود میاد. میگن: دقیقا وسط ماه؟! میگه: نه، حدوداً یه وجب اینورتر.

بعد انگلیسیه میاد میگه: ما یه سفینه فرستادیم وسط مریخ. میپرسن: درست وسطش؟ میگه: نه، تقریباً یه وجب اینورتر.

نوبت غضنفر میرسه، هر چی فکر میکنه چیزی به نظرش نمیرسه، آخرسر میگه: ما تو کشورمون با چشمامون غذا میخوریم!

همه ملت کف می‌کنن، میگن یعنی چی، مگه میشه؟ یعنی واقعا با چشماتون غذا میخورین؟! یارو میگه: نه، حدوداً یه وجب پایین تر!

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 9:42 :: نويسنده : نمکدون

غضنفر از یکی میپرسه قبله کدوم طرفه؟! یارو نشونش میده،

غضنفر میگه:باید خیلی برم؟!

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : نمکدون

غضنفر داشته تو لس‌آنجلس قدم میزده، یهو داریوش رو میبینه، بدو بدو میره جلو،

میگه: سلام آقا داریوش!

داریوش میگه: سلام هموطن! غضنفر کف میکنه، میگه: اوووف! عجب کیفیتی!!!

 

 

یه بار تو آبادان مسابقه تقلید صدای داریوش برگزار میشه، داریوش میاد چهارم میشه

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 9:31 :: نويسنده : نمکدون

آموزش اصفهانیه به پسرش در مورد پست کردن نامه بدون تمبر:

خب حواسدا جمع کون ادرسی گیرنده را بجا فرستنده بنویس و بندازش تو صندوقی پست.

اوقت پست میبیند تمبر ندارد پس میفرسدش برا فرستنده …

شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : نمکدون

ﻳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻫﺮﻛﻲ ﻳﻪ ﻋﺪﺩ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺑﻘﻴﻪ ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﺪﻥ.

ﻳﻜﻲ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﻴﮕﻪ ﻗﻀﻴﻪ ﭼﻴﻪ؟ . . .

ﻣﻴﮕﻦ ﻋﺎﻣﻮ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺟﻚ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﻨﻴﻢ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻋﺪﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ.

ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﻋﺪﺩﻱ ﺭﻭ ﻣﻴﮕﻴﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﺪﻭﻧﻦ ﭼﻪ ﺟﻜﻴﻪ ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﻢ :D

ﻣﻴﮕﻦ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻋﺪﺩ ﺑﮕﻮ

ﻣﻴﮕﻪ .۲۸۷ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﻳﻜﻲ ﻭﻟﻮ ﻣﻴﺸﻪ، ﻳﻜﻲ ﻏﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ، ﻳﻜﻲ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻣﻴﺰﻧﻪ ….

ﻣﻴﭙﺮﺳﻪ ﭼﻲ ﺷﺪ؟ ﻣﻴﮕﻦ ﺍﻳﻨﻮ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ

شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : نمکدون

ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﺩﻭ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻧﯽ:

.۱ ﻣﻨﻔﺠﺮﺗﯿﻢ …

.۲ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ ، ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﺖ

شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 14:53 :: نويسنده : نمکدون

آقا کیف پول من مثل پیازه ، بازش که میکنی گریت میگیره :( .

شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : نمکدون

حشره کش خالی‌ کردم تو اتاقم من سر درد گرفتم دارم می‌میرم پشه هه رو آینه اتاقم وایساده داره شاخکاشو مرتب می کنه

شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : نمکدون

از یارو گدائه پرسیدند: «چرا گدایی می‌کنی؟»

گدا جواب داد: «برای این که پولی به دست بیاورم و محتاج مردم نباشم.»!!

شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : نمکدون

گاهی به بعضـــــیا باید گفت : عزیزم اگه برام بـــزرگ شده بودی ، فقط به خاطر خطـــای دیــدم بود

شنبه 18 آبان 1392برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : نمکدون

بخندخندهخنده

بیشتربخند خندهلبخند

یه کوچولودیگهخندهخنده

حالاشد...چشمکخندهلبخندخندهلبخند

این خنده ات به دنیا می ارزه گلملبخندلبخند

داخل وب من هرکارخواستی بکن...ازدیوارش بالابرو..آتیشش بزن.

مطالبوگازبگیر.برقص.بمب بزار.نارنجک بنداز.اورانیوم غنی کن.هرکاردوس داشتی بکن.فقطش بخند.این مهمه...

 

لبخندتوتعادل یک شهررابهم میریزد.توبخندشهررادوباره میسازم.

جمعه 17 آبان 1398برچسب:, :: 13:9 :: نويسنده : نمکدون

جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 12:45 :: نويسنده : نمکدون

جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : نمکدون

حیف نون پسرش میره سربازی

بهش میگه : پسرم خوب کاراشونو یاد بگیر ، اومدی یه پاسگاه واست میزنم ! :D

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : نمکدون

مسافر اول : تاسکی تاسکی واسا سوار شم !

مسافر دوم: خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ :D

مسافر اول : زهر مار به چی میخندی !؟ :|

مسافر دوم: عزیزم تاسکی یعنی چی !؟ این که تاسکی نیست !

مسافر اول: خو پ چیه !؟

مسافر دوم: این شصخیه نه تاسکی ! :D

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : نمکدون

همچین میگه “ای ساربان آهسته ران” که هرکی ندونه فک میکنه انگار شترا داشتن صد و هشتادتا میرفتن :lol:

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 18:28 :: نويسنده : نمکدون

یکبار یه خسیسه خونش آتیش میگیره

اس ام اس میده آتش نشانی میگه کار واجب دارم یه زنگ بزن! :D

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : نمکدون

ﻣﺎﺯﯾﺎﺭ ﻓﻼﺣﯽ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ :|

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : نمکدون

ﺩﯾﺪﯾﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻤﺎ پسره نصف ﺷﺐ می ره ﻟﺐ ﺩﺭﯾﺎ، ﺑﻌﺪ ﯾﻪ دختره می ره ﮐﻨﺎﺭﺵ؟!

اینا همه اش ﭼﺮﺗﻪ… ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﮓ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﮐﺮﺩﻥ!

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 18:15 :: نويسنده : نمکدون

شناگر ایرانی بین هشت نفر هشتم شده، بعد مربی شنای ایران می گه فراتر از انتظار ما ظاهر شده! انگار انتظار داشته یارو غرق بشه و اصلا نرسه!

 

 

رتبه کنکور دختر عموم رو براش اس ام اس کرده اند. اومده می گه: نمی دونم کی واسم شارژ ایرانسل فرستاده!

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : نمکدون

ای خداااااااا . . .

کی میشیم دوتاااااا . . .

بعد بشیم 3تاااااا . . . . .بعد بشیم 4

.

.

.

.

تا این تاکسی راه بیافته

چیه فکرکردی ماازوناشیم.

بروازخدابترس

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : نمکدون

امروز ۲ نفر بخاطره من دعواشون شده بود ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ ﺍﺻﻦ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻣﻬﻢ ﺑﺎﺷﻢ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻋﻮﺍ ﺑﯿﻦ ۲ ﺗﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ… ﻭﺍسم اصلا مهم نیست

پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 13:59 :: نويسنده : نمکدون
داماد شب عروسی به جای عسل اشتباهی حنا میخوره خلاصه با اوضاع بهم ریخته میره دکتر دکتر بهش میگه بگو بینم چت شده؟ میگه اقای دکتر خبر نداری تو شکمم حنا بندونه تو روده هام بله برون
پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 12:24 :: نويسنده : نمکدون
چهار شنبه 15 آبان 1398برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : نمکدون

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلامممممم خوش اومدی.داخل وب من هرکارخواستی بکن.ازدیوارش بالابرو.آتیشش بزن.مطالبوگازبگیر.برقص.بمب بزار.نارنجک بنداز.شاورانیوم غنی کن.هرکاردوس داشتی بکن.فقط بخند.این مهمه...
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ***نمکدونی*** و آدرس just-laugh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 219
بازدید کل : 42999
تعداد مطالب : 102
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1